topbella

Thursday, March 26, 2009

(31) دلیل عشق پاک من

حدود دو هفته ی پیش بعد از یک سال و سه ماه ، سینما رفتم . فیلم "ستاره می شود" .
یاد پارسال افتاده بودم ، آخرین باری که سینما رفته بودم . با "م" بود . آخرای پاییز بود. اومده بود پیشم . از صبح بیرون می چرخیدیم و باهم بودیم . بعد از ظهر هوا تقریبا داشت سرد می شد ، واسه همین تصمیم گرفتیم که بریم سینما تا هم سردمون نشه و هم این که بیشتر باهم باشیم . رفتیم فیلم "کلاغ پر" . روز خیلی خوبی بود . به من که پیشش خیلی خوش گذشته بود .
هفته ی قبلش باهم رفته بودیم دربند . سوار تله سیژ شدیم . چقدر عکس انداختیم . روی تله سیژ ، کنار آبشار ، رو کوه ...هنوز عکسای اون موقع رو که نگاه میکنم ، دلم براش تنگ میشه . همش می گم کاش می شد که زمان به عقب برگرده . دلم لک زده واسه بودن با "م" .
یاد روزی افتادم که به دوستام معرفیش کردم و به خودم می بالیدم از اینکه تو زندگیم ، همچین کسی رو دارم.
یاد روزی که منو به دوستاش معرفی کرد و می گفت خیلی خوشحاله از این که با منه.

کاش بدونی ماتمه دنیام ، بی تو فقط گریه می خوام
کی می دونه این حسرتا چه کرده با روز و شبام
تو زندگیم یه دنیایی
یه کابوسم ، تو رویایی
یه پاییزم ، تو بهاری
من یه مرداب ، تو دریایی

یاد اون روزی افتادم که مریض شده بودم ولی به خاطر این که ناراحت نشه ، چون بهش قول داده بودم ، رفتم پیشش . ناهاری که باهم خوردیم رو هیچ وقت یادم نمی ره . یکی از بهترین روزای عمرم بود ، چون حس می کردم با کسی هستم که واقعا منو دوست داره ، منم دوستش دارم . شبش هم که باهم رفتیم دربند و چند تا از دوستام هم اومدن . هوا سرد بود و دوست داشتم که به بهونه ی گرم شدن ، بغلش کنم .
یاد اون روزی افتادم که باهم رفتیم توچال . دست همدیگه رو گرفته بودیم و راه می رفتیم . بقیه هم یه جوری نگامون می کردن انگار که دست گرفتن ، جرمه . رفتیم و نشستیم رو تپه ، رو به شهر . عصر بود . بانجی جامپینگ رو نگاه می کردیم . بهش گفتم که منم دوست دارم از اون بالا بپرم پایین . هیجانش رو خیلی دوست دارم .
یادم نمی ره . هیچ وقت یادم نمی ره.
تو این یک سال و سه ماه ، کارم شده مرور این خاطرات . حتی چند بار به یادش ، تنهایی رفتم توچال ، رفتم دربند و سوار تله سیژ شدم . مثل دیوونه ها ، تنهایی به خاطرات گذشته سفر می کردم تا شاید حالم بهتر بشه . تا شاید بتونم کنار بیام . کنار بیام با نبودنش . ولی نشد . نشد که اون رو هم تو خاطرات ، به گذشته بسپارم .
همونطور که تو این یک سال و سه ماه ، عکسش همیشه همراهم بوده و با دیدنش آروم می شدم ، خودش هم همیشه با منه .
هنوزم با منه . تو وجودمه .



بزن بارون که دلگیرم
دارم این گوشه می میرم
بزن بارون که دلگیرم
دیگه آروم نمی گیرم
حالا که خسته و تنهام ، حالا که اون دیگه رفته
می فهمم تازه این دردو ، چقدر تنها شدن سخته
بزن بارون که عشقه اون هنوز توی نفسهامه
دلیل عشق پاک من ، بلور سرد اشکامه
ببار شاید که برگرده ، تو قلبی که پر از درده
ببین از وقتی اون رفته ، چقدر دستای من سرده
ببار شاید که برگرده ، تو قلبی که پر از درده
ببین از وقتی اون رفته ، چقدر دستای من سرده
بزن بارون
بزن بارون

Friday, March 20, 2009

(30) وقتی به من فکر می کنی ، حس میکنم از راه دور

عيده و امسال
عيدی ندارم
گذاشتی رفتی عزيزم ، من بی قرارم
عيده و امسال
تنهای تنهام
به جای عيدی ، عزيزم ، من تو رو می خوام


از وقتی رفتی غمگينه خونه ، گريه ام می گيره با هر بهونه
رفتی و موندم با اين همه درد ، هرگز نميشه فراموشت کرد










الان که دارم این متنو می نویسم ، تقریبا 3 ساعت مونده به تحویل سال نو.
چند روزه دارم به این قضیه فکر می کنم که امسال رو چطوری گذروندم ، چقدر تونستم پیشرفت کنم ، چه کارایی رو نتونستم انجام بدم و ...
خوشحالم ، خوشحالم از این که امسال هم تونستم سال خوبی رو برای بقیه ، برای خانواده ام ، برای اطرافیانم ایجاد کنم.
درسته خودم به بعضی چیزایی که همیشه می خواستم ، هنوز هم نرسیدم ، ولی خوب ، بازم سعیمو می کنم.
این روز آخر سالی ، دلم خیلی می خواست یکی رو داشته باشم –واسه خودم داشته باشم- که تا سال تحویل شد ، اول از همه عید رو به اون تبریک بگم . یکی رو داشته باشم که بدونم هستش تا سال جدید رو هم با انگیزه ی بودن اون در کنارم ، به بهترین نحو بگذرونم . یکی که تمام احساسم مال اون باشه و همه ی احساسش مال من . یکی که با بودنش ، همه ی نبود های زندگیم رو از یاد ببرم .
خوب ...
جای همه ی این نبودن ها رو فقط دوست داشتم که "م" بگیره . فقط من باشم و اون . تمام لحظه هام رو با اون پر کنم .
درسته که نیست تا این لحظه ها رو ببینه –تنهایی هامو- ولی هنوزم تمام لحظه هام رو با یاد اون پر می کنم .
به قول یه دوست ، یه روز که بیای ، گوشِت رو چنان می پیچونم که نامهربون
این همه مدت کجا بودی؟؟؟
.
.
.
امیدوارم ، امیدوارم به آینده



باید تو رو پیدا کنم ، شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست
با این که بی تاب ِ منی ، بازم منو خط می زنی
باید تو رو پیدا کنم ، تو با خودت هم دشمنی

کی با یه جمله مثل ِ من ، می تونه آرومت کنه
اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه
دلگیرم از این شهر سرد ، این کوچه های بی عبور
وقتی به من فکر می کنی ، حس میکنم از راه دور

آخر یه شب این گریه ها ، سوی چشامو می بره
عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی می پره
باید تو رو پیدا کنم ، هر روز تنهاتر نشی
راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی

پیدات کنم حتی اگه پروازمو پر پر کنی
محکم بگیرم دستتو ، احساسمو باور کنی
پیدات کنم حتی اگه پروازمو پرپر کنی
محکم بگیرم دستتو ، احساسمو باور کنی



Thursday, March 19, 2009

(29) تولدی دوباره

من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبی
می نوازد آرام آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
.
.
.
و شاهزاده ی دلتنگی را می شناسم
که به امّید خورشید آرزوها
سحر هنگام ، هر روز
بر صخره ای در جوار اقیانوس می ایستد
و انتظارش او را تا به فردا می کشاند
شاهزاده ی دل تنگی که
منتظر بوسه ی عشق خواهد ماند
تا بچشد طعم تولدی دوباره را

Tuesday, March 17, 2009

(28) آرزوی من اینست

امشب ، اولین باری بود که چهارشنبه سوری رو بیرون نرفتم و خونه موندم .
خیلی وقته که اینجوری شدم . وقتی با دیگران هستم ، می گم ، می خندم ، باهاشون همراه می شم ولی ...
ولی شاد نیستم . هیچ کس هم اینو نمی تونه درک کنه . یه چیزی رو سینه ام سنگینی می کنه . یه چیزی تو دلم هست که سنگینیش باعث میشه از زندگیم ، راضی نباشم . شاد نباشم .
خودم می دونم چمه.
واسه همین ترجیح می دم که بیشتر با خودم خلوت کنم و تو تنهایی هام و فکرام ، زمان رو بگذرونم.
امروز هم حال و حوصله ی بیرون رفتنو نداشتم . فکرم پیش اون بود و اینکه الان با کیه ، چیکار می کنه؟؟؟
نمی دونم آخر وعاقبت این دل دیوونه چی میشه ولی خوب ،
هنوزم امیدوارم.



آرزوی من اینست که دو روز طولانی
در کنار تو باشم ، فارغ از پشیمانی
آرزوی من اینست یا شوی فراموشم
یا که مثل غم هر شب ، گیرمت در آغوشم
آرزوی من اینست که تو مثل یک سایه
سر پناه من باشی ، لحظه ی ِ تر ِ گریه
آرزوی من اینست نرم و عاشق و ساده
همسفر شوی با من ، در سکوت یک جاده
آرزوی من اینست هستیه تو من باشم
لحظه های هوشیاری ، مستیه تو من باشم
آرزوی من اینست تو غزال من باشی
تک ستاره ی روشن ، در خیال من باشی
آرزوی من اینست در شبی پر از رویا
پیش ماه و تو باشم ، لحظه ای لب دریا
آرزوی من اینست از سفر نگویی تو
تو هم آرزویی کن ، اوج آرزویی تو
آرزوی من اینست مثل لیلی و مجنون
پیروی کنیم از عشق ، این جنون بی قانون
آرزوی من اینست زیر سقف ِ این دنیا
من برای تو باشم ، تو برای من ، تنها
آرزوی من اینست
آرزوی من اینست
آرزوی من اینست
آرزوی من اینست
آرزوی من اینست زیر سقف ِ این دنیا
من برای تو باشم ، تو برای من ، تنها
آرزوی من اینست
آرزوی من اینست

Monday, March 16, 2009

(27) سخت ولی شیرین

نفسم داشت بند میومد ، وقتی بعد از این همه مدت دیدمش.
حس خیلی شیرینی بود.
نمی دونستم از چی باید صحبت کنم. اصلا چطور باید شروع به صحبت کنم.
خیلی دلم براش تنگ شده بود . خیلی . دوست داشتم همونطور فقط نگاش کنم و چیزی نگم.
43 دقیقه بود که باهم بودیم . نمی تونستم ازش جدا بشم. می خواستم ساعت ها پیشش بشینم .
ولی...
ولی می دونستم که اون توی رابطه هست . نمی خواستم دیدن من ، براش مشکلی ایجاد بکنه.
برای همین ازش خواستم که برگردیم.
خیلی سخت بود.
جدا شدن ازش خیلی سخت بود.

Friday, March 13, 2009

(26) MY ALL

قلبم داشت از جاش در میومد
وقتی بعد از یک سال و دو ماه
صداشو شنیدم



MY ALL

I am thinking of you
In my sleepless solitude tonight
If its wrong to love you
Then my heart just wont let me be right
cause Ive drowned in you
And I wont pull through
Without you by my side

Id give my all to have
Just one more night with you
Id risk my life to feel
Your body next to mine
cause I cant let go on
Living in the memory of your song
Id give my all for your love tonight

Baby can you feel me
Imagining Im looking in your eyes
I can see you clearly
Vividly emblazoned in my mind
And yet youre so far
Like a distant star
Im wishing on tonight

Id give my all to have
Just one more night with you
Id risk my life to feel
Your body next to mine
cause I cant let go on
Living in the memory of your song
Id give my all for your love tonight

Sunday, March 08, 2009

(25) تموم زندگیم اینه

فکر نمی کردم ، تصمیمی که گرفتم ، آخر و عاقبت اینطوری داشته باشه . به خیال خودم ، بعد از دو ماه که کنکورمو بدم ، همه چی مثل روز اولش می تونه بشه . به خاطر همین ، علت کارمو به کسی نگفتم.
با بهونه ی اینکه نمی تونم با کسی باشم و دیگه هیچ حسی به آدم ها ندارم از "م" جدا شدم ولی یادمه آخرین حرفی که بهش زدم این بود :
"من با تو هیچ مشکلی ندارم ، اگه روزی بخوام با کسی رابطه داشته باشم ، تو تنها کسی هستی که واقعا می خوام."
از دوستام می شنیدم که بهشون گفته بود که فکر می کنم به خاطر کنکورش داره رابطه مون رو قطع می کنه . وقتی دوستام بهم این موضوع رو گفتن ، بهشون گفتم که نه ، دلیلم اینه که نمی خوام با کسی باشم و دیگه هیچ حسی به هیچ کسی ندارم.
اما تو دلم می گفتم خودش باید از آخرین حرفی که بهش زدم ، منظورمو گرفته باشه.
نمی تونستم ازش بخوام که منتظر بمونه ، فکر می کردم که اگه همچین چیزی رو بخوام ، تو اون فاصله ی مونده به کنکور ، شاید دوباره رابطه مون زیاد بشه و نتونم جلوی احساسم رو بگیرم و دوباره به درسم نرسم .
هزار و یک فکر دیگه مثل این ، باعث شد که اون تصمیم عجولانه رو بگیرم .
چند وقت پیش ، آخرین sms هامون رو داشتم می خوندم ، فکر می کردم شاید از sms ها هم منظور منو از این کارم بفهمه :



M 2007.12.24 ) Salam chetori? Khosh migzare? Khabari azatun nist! Sayatun sangin shode,everythings ok? m
A 2007.12.24 ) Salam "M" jun. Chetori to? Khubi? Inja hame chi mamuliye. To chikara kardi? a
M 2007.12.24 ) Manam khubam,ey migzare,delam yeho vasat tang shod
A 2007.12.24 ) Barat arezuye behtarinha ro daram. Hamishe shad o movafagh bashi
M 2007.12.24 ) Merci,same to u. sweet dreams. G'night
A 2007.12.24 ) Ghorbunet. To ham shabe khubi dashte bashi duste khubam

M 2008.1.6 ) Ahange sorry e Madonna ro age dari gush kon
A 2008.1.6 ) Na nadaram. Az unmoghe ta hala daram miterekam o gerye mikonam. Fekr nemikardam 2aye kheyreto azam begiri. Be khoda nemikhastam narahatet konam. Kheyli vasam mohemmi. Delam mikhad dad bezanam be khoda nemikhastam azam narahat beshi. Be khoda niyyatam in nabud. Dust nadaram narahat bebinamet
M 2008.1.6 ) Na azizam man duset daram vali heyf ke khodet hame chio kharab kardi,alanam behet migam man ishalla movafagh bash man mibakhashamet omidvaram khoda ham bebakhshatet, belakhare manam khodai daram
A 2008.1.6 ) Midunam be khatere man kheyli kara kardi. Faghat mikham to ham beduni ke har kari kardam vase in bud ke duset dashtam o daram o khaham dasht
M 2008.1.6 ) bacheha shokhi shokhi be gonjeshka sang mizanan vali gonjeshka jedi jedi mimiran.adama shokhi shokhi beham zakhm mizanan vali ghalba jedi jedi mishkanan.to shokhi shokhi be man labkhand zadi man jedi jedi asheghet shodam.to ham ye rozi shokhi shokhi tanham gozashti vali man jedi jedi bi to mimiram. Omidvaram yeruzi betunam bavar konam ke to ham dusam dashti. garche fayedei nakhahad dasht, u wake up one day but it will be too late! m
A 2008.1.6 ) Shayad hichvaght dalile kare mano nafahmi, vali omidvaram dust dashtane man barat ye ruzi ashkar beshe



یه روزی بهم گفت:


يه روزی قدرمو ميدونی كه ديره ، روزی كه كسی سراغت نمی گيره
يه روز می دونی من كی و چی بودم ، روزی كه از نبودنم غصه ات مي گیره
باشه خوبم از كنارت ساده مي رم ، با وجود اينكه می دونم می ميرم
به خدا قدرمو می دونی يه روزی ، روزی كه از تو جدا می شه مسيرم

قدرمو ميدونی يه روز ، يادم میفتی شب و روز
صدام تو گوشت می پيچه ، مثل يه آه سينه سوز
حسرت يك لحظه نگام ، دلتنگ می شی بدجور برام
اون روزها دور نيست به خدا ، حتی به خوابت نميام

يه روزی قدرمو می دونی كه ديره ، اسم من از توی لحظه هات نمی ميره
ديگه نيستم اون شبهای پر ستاره ، وقتي كه دلت بهونه مو می گيره
اما اون روز خدا كنه نباشه ، نشنوم از رفتن من غصه داری
من می بينم اون شبايی رو كه ديگه ، واسه گريه شونه هامو كم ميار ی


و بعدش...
بعدش همه چی خراب شد .
دوستیمون به هم خورد .
ارتباطمون قطع شد.
و همه اش به خاطر حرفایی بود که فهمیده بودم در مورد من زده شده . همه فکر می کردن به خاطر "ک" که یکی از دوستای قدیمیم بود از "م" جدا شدم و این حرفا رو به "م" هم گفته بودن . چند بار خودش این قضیه رو از من پرسید ولی من باز هم بهش گفتم که اگه روزی قرار باشه با کسی باشم ، فقط با اون خواهم بود .
از دوستام حالشو می پرسیدم ، برای یه لحظه دیدنش آروم وقرار نداشتم . ولی می شنیدم که به دوستام گفته حتی نمیخواد دیگه منو ببینه ، چون فکر می کرد که به خاطر "ک" ازش جدا شدم.
چند هفته ای گذشت و هیچ ارتباطی بین ما نبود .
اتفاقاتی که افتاده بود باعث شد که همه چیز به هم بریزه . زندگی من . زندگی اون . پشیمون بودم . پشیمون. پشیمون که چرا علت کارمو بهش نگفتم .
می خواستم براش همه چی رو توضیح بدم . علت کارم رو بگم . میخواستم ببینمش ولی دوستام گفتن که حاضر نیست منو ببینه .
و بعد از اون هم نتونستم ببینمش.
"ک" که یکی از دوستای قدیمیم بود ، عاشق پسری شده بود ولی متاسفانه ارتباطشون ادامه پیدا نکرده بود و اون هم زیاد حال خوشی نداشت. یه روز از دوستم شنیدم که بهش گفته می خواد با من رابطه ای قدیمی رو دوباره شروع کنه.
هیچ وقت یادم نمی ره ، وقتی این حرف رو شنیدم ، جلوی دوستام به گریه افتادم . خیلی جلوی خودمو گرفتم که گریه ام نگیره . آخه هنوز "م" رو دوست داشتم ، ولی اون دیگه نمی خواست منو ببینه.
بعد از چند مدت ، خود "ک" اومد و با من صحبت کرد. همه چیزمو از دست رفته می دیدم . احتیاج به یه همدرد داشتم ، می دونستم که اون هم یکی رو دوست داره ، واسه همین گفتم شاید بتونیم همدرد خوبی واسه هم باشیم . پیشنهادش رو قبول کردم.
بعضی وقت ها که من و "ک" پیش هم بودیم ، هردومون به گریه میفتادیم . اون به خاطر عشقش و من هم به خاطر عشقم ، ولی مجبور بودیم که با نبودن اون ها کنار بیایم . حتی سعی کردم بدون این که "ک" بفهمه ، برم و با اون کسی که "ک" عاشقش بود صحبت کنم تا رابطه شون درست بشه ، این کار رو هم کردم ولی نتونستم کاری رو از پیش ببرم . بودن با "ک" چند ماه بیشتر طول نکشید ، چون نمی تونستم رابطه ای رو که هیچ احساسی توش نیست ، ادامه بدم . فقط وقت گذرونی بود، به خاطر همین از هم جدا شدیم .
شنیده بودم که "م" داره با یه نفر ارتباط تازه ای رو شروع می کنه ، دلم می خواست برم و جلوش رو بگیرم ، بهش بگم که تو این چند ماه نتونستم حتی یه لحظه هم فراموشش کنم ، ولی باز شنیدم که نمی خواد منو ببینه .
و ...
الان 8 ماه از اون موقع گذشته و هنوزم که هنوزه نتونستم فراموشش کنم . تو این مدت با آدم های خیلی خوبی آشنا شدم ولی نتوسنتم با هیچ کدوم ارتباط برقرار کنم چون تو همه جا و همه کس ، دنبال "م" می گشتم.
خودمم میدونم که همه ی این اتفاقات ، اشتباه خودم بوده ، به خاطر همین هم هست که تک تک لحظه هایی که میگذره ، خودمو سرزنش میکنم .
کاش می تونستم فقط یک بار ، فقط یک بار دیگه ببینمش و بهش بگم که هیچ وقت نبوده که دوستش نداشته باشم . هیچ وقت نبوده که نخوام باهاش باشم . هیچ وقت نبوده که از دلم بیرون رفته باشه .
کاش...
کاش...
چند وقت پیش ، از دوستم حالشو پرسیدم . گفتش که حالش خوبه و متاهله . نمی دونم چی شد که نتونستم جلوی خودمو بگیرم و حقیقت رو به دوستم گفتم . گفتم که تو این مدت فقط به اون فکر می کردم . بهش گفتم .
اون هم گفت که باید از فکرش بیرون بیام . چون متاهله .


می خواستم بهت بگم چقدر پریشونم
دیدم خود خواهیه ، دیدم نمی تونم
تحمل می کنم بی تو به هر سختی
به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی
به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی

به شرطی بشنوم دنیات آرومه
که دوسش داری ، از چشم هات معلومه
یکی اونجاست شبیه من ، یه دیوونه
که بیشتر از خودم ، قدرتو می دونه

چیکار کردی که با قلبم به خاطر تو بی رحمم
تو می خندی ، چه شیرینه گذشتن
تازه می فهمم ، تازه می فهمم

تو رو می خوام ، تموم زندگیم اینه
دارم می رم ، ته دیوونگیم اینه
نمی رسه به تو حتی صدای من
تو خوشبختی ، همین بسه برای من
تو خوشبختی ، همین بسه برای من


آره ، گفت که باید از فکرش بیام بیرون .
اگه می تونستم این کارو بکنم که تو این یک سال می کردم ، ولی نتونستم . نتونستم به کس دیگه ای غیر از اون فکر بکنم .
دیگه تصمیممو گرفتم . نه خودم رو اذیت کنم و نه کس دیگه ای رو .
تصمیم گرفتم که با خاطرات گذشته ، با فکر "م" زندگی کنم . شاید هیچ وقت نتونم بهش برسم ولی خوب همین که تو تنهایی هام ، من و اون باهم هستیم ، برام کافیه . خود این هم برام شیرینه. بودن با فکرش .


گریه نمی کنم نه اینکه سنگم ، گریه غرورمو به هم می زنه
مرد برای هضم دلتنگیاش ، گریه نمی کنه ، قدم می زنه
گریه نمی کنم ، نه اینکه خوبم ، نه اینکه دردی نیست ، نه اینکه شادم
یه اتفاق نصفه نیمه ام که ، یهو میون زندگی افتادم

یه ماجرای تلخ ناگزیرم ، یه کهکشونم ولی بی ستاره
یه قهوه که هرچی شکر بریزی ، بازم همون تلخی ناب و داره
اگر یکی باشه منو بفهمه ، براش غرورمو به هم می زنم
گریه که سهله ، زیر چتر شونش ، تا آخر دنیا قدم می زنم

گریه نمی کنم نه اینکه سنگم ، گریه غرورمو به هم می زنه
مرد برای هضم دلتنگیاش ، گریه نمی کنه ، قدم می زنه
گریه نمی کنم ، نه اینکه خوبم ، نه اینکه دردی نیست ، نه اینکه شادم
یه اتفاق نصفه نیمه ام که ، یهو میون زندگی افتادم


ولی من هم گریه کردم.

Saturday, March 07, 2009

(24) مثل همون خواب سیاه

خواب دیدم از تو دور شدم ، وای که عجب خواب بدی
گفتم بیا باهم بریم ، گفتی که راهو بلدی
هر چی صدات کردم نرو ، اما به جایی نرسید
یکی یه جا فریاد می زد: دیوونه از قفس پرید
صبح که رسید بیدار شدم ، دیدم یه نامه روی در
نوشته بودی که سلام ، مدتی رو میرم سفر
بغضی نشست توی گلوم ، خوابم یا این حقیقته
بازم صدات کردم ولی ، دیدم سکوت جوابته

گفتم که شاید این سفر ، تموم میشه همین روزا
دوباره باز میبینمش ، چه خوش خیال بودم خدا
ساعت و لحظه هام گذشت ، چشمام به کوچه خیره بود
من منتظر بودم بیاد ، خیلی دلم تنگ شده بود
روزا مثل دیوونه ها ، پرسه زنون تو کوچه ها
شبا یه گوشه از اتاق ، گریه و آه بی صدا
مثل همون خواب سیاه ، رفت و منو تنها گذاشت
گفتن این قصه ی تلخ ، ارزش خوندنو که داشت

خواب دیدم از تو دور شدم ، وای که عجب خواب بدی
گفتم بیا باهم بریم ، گفتی که راهو بلدی
هر چی صدات کردم نرو ، اما به جایی نرسید
یکی یه جا فریاد می زد: دیوونه از قفس پرید


ادامه دارد...