حدود دو هفته ی پیش بعد از یک سال و سه ماه ، سینما رفتم . فیلم "ستاره می شود" .
یاد پارسال افتاده بودم ، آخرین باری که سینما رفته بودم . با "م" بود . آخرای پاییز بود. اومده بود پیشم . از صبح بیرون می چرخیدیم و باهم بودیم . بعد از ظهر هوا تقریبا داشت سرد می شد ، واسه همین تصمیم گرفتیم که بریم سینما تا هم سردمون نشه و هم این که بیشتر باهم باشیم . رفتیم فیلم "کلاغ پر" . روز خیلی خوبی بود . به من که پیشش خیلی خوش گذشته بود .
هفته ی قبلش باهم رفته بودیم دربند . سوار تله سیژ شدیم . چقدر عکس انداختیم . روی تله سیژ ، کنار آبشار ، رو کوه ...هنوز عکسای اون موقع رو که نگاه میکنم ، دلم براش تنگ میشه . همش می گم کاش می شد که زمان به عقب برگرده . دلم لک زده واسه بودن با "م" .
یاد روزی افتادم که به دوستام معرفیش کردم و به خودم می بالیدم از اینکه تو زندگیم ، همچین کسی رو دارم.
یاد روزی که منو به دوستاش معرفی کرد و می گفت خیلی خوشحاله از این که با منه.
کاش بدونی ماتمه دنیام ، بی تو فقط گریه می خوام
کی می دونه این حسرتا چه کرده با روز و شبام
تو زندگیم یه دنیایی
یه کابوسم ، تو رویایی
یه پاییزم ، تو بهاری
من یه مرداب ، تو دریایی
یاد اون روزی افتادم که مریض شده بودم ولی به خاطر این که ناراحت نشه ، چون بهش قول داده بودم ، رفتم پیشش . ناهاری که باهم خوردیم رو هیچ وقت یادم نمی ره . یکی از بهترین روزای عمرم بود ، چون حس می کردم با کسی هستم که واقعا منو دوست داره ، منم دوستش دارم . شبش هم که باهم رفتیم دربند و چند تا از دوستام هم اومدن . هوا سرد بود و دوست داشتم که به بهونه ی گرم شدن ، بغلش کنم .
یاد اون روزی افتادم که باهم رفتیم توچال . دست همدیگه رو گرفته بودیم و راه می رفتیم . بقیه هم یه جوری نگامون می کردن انگار که دست گرفتن ، جرمه . رفتیم و نشستیم رو تپه ، رو به شهر . عصر بود . بانجی جامپینگ رو نگاه می کردیم . بهش گفتم که منم دوست دارم از اون بالا بپرم پایین . هیجانش رو خیلی دوست دارم .
یادم نمی ره . هیچ وقت یادم نمی ره.
تو این یک سال و سه ماه ، کارم شده مرور این خاطرات . حتی چند بار به یادش ، تنهایی رفتم توچال ، رفتم دربند و سوار تله سیژ شدم . مثل دیوونه ها ، تنهایی به خاطرات گذشته سفر می کردم تا شاید حالم بهتر بشه . تا شاید بتونم کنار بیام . کنار بیام با نبودنش . ولی نشد . نشد که اون رو هم تو خاطرات ، به گذشته بسپارم .
همونطور که تو این یک سال و سه ماه ، عکسش همیشه همراهم بوده و با دیدنش آروم می شدم ، خودش هم همیشه با منه .
هنوزم با منه . تو وجودمه .
بزن بارون که دلگیرم
دارم این گوشه می میرم
بزن بارون که دلگیرم
دیگه آروم نمی گیرم
حالا که خسته و تنهام ، حالا که اون دیگه رفته
می فهمم تازه این دردو ، چقدر تنها شدن سخته
بزن بارون که عشقه اون هنوز توی نفسهامه
دلیل عشق پاک من ، بلور سرد اشکامه
ببار شاید که برگرده ، تو قلبی که پر از درده
ببین از وقتی اون رفته ، چقدر دستای من سرده
ببار شاید که برگرده ، تو قلبی که پر از درده
ببین از وقتی اون رفته ، چقدر دستای من سرده
بزن بارون
بزن بارون
یاد پارسال افتاده بودم ، آخرین باری که سینما رفته بودم . با "م" بود . آخرای پاییز بود. اومده بود پیشم . از صبح بیرون می چرخیدیم و باهم بودیم . بعد از ظهر هوا تقریبا داشت سرد می شد ، واسه همین تصمیم گرفتیم که بریم سینما تا هم سردمون نشه و هم این که بیشتر باهم باشیم . رفتیم فیلم "کلاغ پر" . روز خیلی خوبی بود . به من که پیشش خیلی خوش گذشته بود .
هفته ی قبلش باهم رفته بودیم دربند . سوار تله سیژ شدیم . چقدر عکس انداختیم . روی تله سیژ ، کنار آبشار ، رو کوه ...هنوز عکسای اون موقع رو که نگاه میکنم ، دلم براش تنگ میشه . همش می گم کاش می شد که زمان به عقب برگرده . دلم لک زده واسه بودن با "م" .
یاد روزی افتادم که به دوستام معرفیش کردم و به خودم می بالیدم از اینکه تو زندگیم ، همچین کسی رو دارم.
یاد روزی که منو به دوستاش معرفی کرد و می گفت خیلی خوشحاله از این که با منه.
کاش بدونی ماتمه دنیام ، بی تو فقط گریه می خوام
کی می دونه این حسرتا چه کرده با روز و شبام
تو زندگیم یه دنیایی
یه کابوسم ، تو رویایی
یه پاییزم ، تو بهاری
من یه مرداب ، تو دریایی
یاد اون روزی افتادم که مریض شده بودم ولی به خاطر این که ناراحت نشه ، چون بهش قول داده بودم ، رفتم پیشش . ناهاری که باهم خوردیم رو هیچ وقت یادم نمی ره . یکی از بهترین روزای عمرم بود ، چون حس می کردم با کسی هستم که واقعا منو دوست داره ، منم دوستش دارم . شبش هم که باهم رفتیم دربند و چند تا از دوستام هم اومدن . هوا سرد بود و دوست داشتم که به بهونه ی گرم شدن ، بغلش کنم .
یاد اون روزی افتادم که باهم رفتیم توچال . دست همدیگه رو گرفته بودیم و راه می رفتیم . بقیه هم یه جوری نگامون می کردن انگار که دست گرفتن ، جرمه . رفتیم و نشستیم رو تپه ، رو به شهر . عصر بود . بانجی جامپینگ رو نگاه می کردیم . بهش گفتم که منم دوست دارم از اون بالا بپرم پایین . هیجانش رو خیلی دوست دارم .
یادم نمی ره . هیچ وقت یادم نمی ره.
تو این یک سال و سه ماه ، کارم شده مرور این خاطرات . حتی چند بار به یادش ، تنهایی رفتم توچال ، رفتم دربند و سوار تله سیژ شدم . مثل دیوونه ها ، تنهایی به خاطرات گذشته سفر می کردم تا شاید حالم بهتر بشه . تا شاید بتونم کنار بیام . کنار بیام با نبودنش . ولی نشد . نشد که اون رو هم تو خاطرات ، به گذشته بسپارم .
همونطور که تو این یک سال و سه ماه ، عکسش همیشه همراهم بوده و با دیدنش آروم می شدم ، خودش هم همیشه با منه .
هنوزم با منه . تو وجودمه .
بزن بارون که دلگیرم
دارم این گوشه می میرم
بزن بارون که دلگیرم
دیگه آروم نمی گیرم
حالا که خسته و تنهام ، حالا که اون دیگه رفته
می فهمم تازه این دردو ، چقدر تنها شدن سخته
بزن بارون که عشقه اون هنوز توی نفسهامه
دلیل عشق پاک من ، بلور سرد اشکامه
ببار شاید که برگرده ، تو قلبی که پر از درده
ببین از وقتی اون رفته ، چقدر دستای من سرده
ببار شاید که برگرده ، تو قلبی که پر از درده
ببین از وقتی اون رفته ، چقدر دستای من سرده
بزن بارون
بزن بارون