topbella

Sunday, April 05, 2009

(32) hope for thr flowers

شب یلدای امسال ، همه ی فامیل ، خونه ی خاله ی بزرگم جمع شده بودیم . خیلی خوش گذشت ، تا می تونستیم رقصیدیم و عکس گرفتیم و شیطنت کردیم . وسطای مهمونی بود که دخترخاله ام کتابی رو آورد و به من نشون داد و گفت که کتاب خیلی عالی ای هستش و توصیه کرد که بخونمش . منم همون جا چند صفحه اش رو ورق زدم تا ببینم چی به چیه که ... بعععله ، نتونستم جلوی خودمو بگیرم و شروع کردم به خوندنش و اون قدر جذاب بود که تا موقع رفتن ، داشتم اونو می خوندم تا تمومش کنم.
کتاب در اصل به اسم "hope for thr flowers" منتشر شده که لینک دانلودش رو در آخر متن ، قرار دادم. این کتاب در فارسی به اسم "در تکاپوی معنا" ترجمه شده که توصیه می کنم حتما اون رو تهیه کنید و بخونید ، چون بار معنایی فوق العاده زیبایی داره. همچنین کتاب پر از تصاویر زیباست که تماشای اون ها کلی لذت بخشه.

داستان در مورد دو کرم ابریشم ، تفاوت عشقشون به هم ، و تکاملی که این عشق به وجود میاره هست.
"راه راهی" کرم ابریشمیه که وقتی سر از تخم بیرون میاره ، به خاطر گشنگی ، شروع به خوردن برگ می کنه. ولی یه روز از این کار دست می کشه و با خودش فکر میکنه که زندگی چیزی بیشتر از فقط خوردن باید باشه و به خاطر همین موضوع از بقیه جدا میشه و شروع می کنه به رفتن و جدا شدن از بقیه . یه روز می رسه به ستونی از کرم های ابریشم که همه روی هم دارن بالا می رن تا به انتهای ستون برسن ، ولی از پایین معلوم نبود که در انتهای ستون ، اون بالا ، چی قرار داره . واسه همین کنجکاو می شه که از ستون ِ کرم ها بالا بره .
شروع به بالا رفتن از ستون می کنه ولی با مشکلات زیادی مواجه می شه ، زیر دست و پای بقیه می مونه یا اینکه مجبور میشه از رو بقیه حرکت کنه تا بتونه به بالا برسه ، چند روزی طول می کشه ولی اون هنوز به بالا نرسیده و هنوز بالای ستون هم معلوم نیست که چیه . در این مسیر ، با کرم ابریشمی به اسم "زردی" آشنا میشه که اون هم سعی داره تا به بالای ستون برسه. بعد از اینکه باهم دوست میشن ، سعی میکنن تا با کمک به همدیگه ، بالا رفتن رو ادامه بدن . ولی می فهمن که حسی تو وجودشون بیدار شده ، که چیز های دیگه رو تحت الشعاع قرار داده . به خاطر همین منصرف از ادامه می شن و با در آغوش گرفتن همدیگه و گلوله شدن ، از ستون پایین می آن . بعد از پایین اومدن ، تصمیم می گیرن که به جای خلوتی برن تا هم بتونن غذا بخورن و هم اینکه بخوابن و با همدیگه باشن.
چند مدتی گذشت ، اون ها در این فاصله به شدت عاشق هم شده بودند ، خورده بودند و خوابیده بودند و با همدیگه کامل آشنا شده بودند ولی بعد از مدتی همه چی براشون کسل کننده شد ، طوری که هیچ چیز جدیدی وجود نداشت ، حتی بند بند تن همدیگه رو می شناختن . دوباره "راه راهی" با خودش فکر کرد که زندگی چیزی بیشتر از این باید باشه . به خاطر همین دوباره تصمیم گرفت که بالا رفتن از ستون رو تجربه کنه ، ولی "زردی " سعی داشت که جلوش رو بگیره چون می گفت که ما هم عشقمون به همدیگه رو داریم و هم زندگی راحت در کنار همو . "راه راهی" برای چند روزی متقاعد شده بود ، ولی هر روز کنار ستون ها می رفت و اون ها رو نگاه می کرد و نمی تونست از فکر بالا رفتن بیرون بیاد . تا اینکه یه روز که کنار ستون ایستاده بود ، کرمی از بالای ستون رو زمین افتاد و در حالی که نفس های آخرش رو می کشید گفت: بالای ستون ... فقط اونها می تونن ببینن ... فقط پروانه ها . بعد از این ماجرا بود که "راه راهی " تصمیم گرفت که حتما بالا بره تا ببینه قضیه چیه . برگشت و از "زردی" خداحافظی کرد و اون رو با چشم های گریون تنها گذاشت ، در حالی که "زردی" با چشم گریون و دلی شکسته ، می گفت نرو.
"زردی" روزها میومد و کنار ستون می ایستاد تا خبری از عشقش بشه ولی روزها می گذشت و خبری نبود که نبود . یه روز که داشت تو چمنزار راه می رفت ، رسید به کرمی که داشت دور خودش پیله می بافت . خواست بهش کمک کنه تا از تارها نجات پیدا کنه ، ولی اون کرم بهش گفت که نباید این کارو کرد و هر کرمی برای پروانه شدن باید خودش رو تو پیله قرار بده . "زردی" که برای اولین بار بود همچین چیزی رو می شنید و می دید ، نمی تونست منظور کرم رو درست بفهمه ولی با کمک اون و راهنماییهاش ، "زردی " هم پیله ای دور خودش ساخت و رفت تا بخوابه و پروانه شدن ر وتجربه کنه.، ولی با این ترس که اگه "راه راهی" برگرده و اونو تو خونه پیدا نکنه چی میشه ؟
"راه راهی" داشت از ستون بالا می رفت ، روزها گذشته بود و هنوز به بالا نرسیده بود ، بعد از تلاش زیاد که رسید ، از چیزی که می دید تعجب کرد . اون بالا خبری نبود ، فقط دور ستونی که اون قرار داشت ، ستون های دیگه ای هم بودند که همه سر به فلک کشیده بودند و هزاران هزار کرم روی هم می لغزیدند و همدیگه رو زیر پا می گذاشتند تا به اون انتهایی که خودشون فکر می کنن برسن ، در حالی که همش پوچ بود . تازه فهمیده بود که اون کرمی که از رو ستون افتاده بود پایین و مرده بود ، به خاطر هل دادن بقیه بود که از بالا پرتش کرده بودن تا خودشون جای اون رو بگیرن و ببینن که بالا چه خبره . با خودش فکر می کرد که شاید حق با "زردی" بود ، نباید اونو تنها می گذاشت ، باید با عشق به همدیگه زندگیشون رو ادامه می دادن. در این فکر بود که لایه های پایینی کرم ها ، به اون ها فشار آوردن تا اونا رو از رو خودشون بردارن و بیان بالا . در این حین که داشت همه ی دنیا جلوی چشاش تاریک می شد ، یه دفعه موجود درخشان بالدار زردی رو دید که به سمتش داره پرواز کنان میاد و قبل از اینکه "راه راهی " از اون بالا سقوط کنه می خواست که اونو از اون تو در بیاره ، ولی "راه راهی" پای اون رو نگرفت و خودش رو عقب کشید ، چون براش اون موجود خیلی غریبه بود . موجود زرد هم به ناراحتی نگاش کرد و گذاشت که "راه راهی " ازش فاصله بگیره . "راه راهی" یه دفعه یاد حرف کرمی افتاد که مرده بود : فقط پروانه ها... پس حتما این یه پروانه هست. بعدش سعی کرد که از ستون ، به تنهایی پایین بیاد . در طول راه یاد چشمای موجود زرد میفتاد . یه جورایی براش آشنا بود . دوباره اون موجود زرد اومده بود . این دفعه "راه راهی" از اون فرار نکرد . تو چشمای اون داشت عشق رو می دید.
این دفعه "راه راهی" سعی کرد که از ستون با دقت پایین بیاد ، چون فهمیده بود که درون هر کرمی ، پروانه ای هست . به خاطر همین به چشم همشون نگاه می کرد و سعی می کرد هیچکدوم رو لگد نکنه. بالاخره یه روزی ، به پایین ستون رسید.
خسته و غمگین ، به محل قدیمی رفت تا شاید "زردی" رو اون جا پیدا کنه ولی خبری نبود و از خستگی خوابش برد. وقتی بیدار شد ، دید که اون موجود زرد داره با بالهاش اونو باد می زنه تا خنکش بشه. "این یه رویاست؟" اما اون موجود رویایی ، حقیقت داشت . با شاخک هاش و راه رفتنش به "راه راهی " فهموند که دنبالش بره . پروانه اون رو به جایی برد که پیله اش قرار داشت سعی کرد که با حرف زدن به "راه راهی" بفهمونه که چیکار باید بکنه تا اون هم پروانه بشه ، ولی "راه راهی" زبون پروانه رو نمی فهمید . پس "راه راهی " آروم به حرکات پروانه نگاه کرد تا منظورش رو بفهمه و اینطوری شد که اون هم برای خودش پیله ای ساخت و رفت تا پروانه بشه.
تا اینکه "راه راهی" پروانه شد و به پروانه ی زرد رسید .

لینک دانلود کتاب به زبان انگلیسی

0 نظرات:

Post a Comment