این مطلب شاید برای کسایی قابل تامل باشه که مثل خودم به خدا اعتقاد دارند . پس اگه شما هم معتقد به ذات اقدسی به نام خدا هستید ، مطلب زیر رو بخونید تا شاید بتونیم جوابی برای این سوال پیدا کنیم .
آدم و حوا آفریده شدند . خدا همه چیز براشون فراهم کرده بود و بهترین نعمت ها رو در اختیارشون گذاشته بود ولی فقط ... فقط اینکه بهشون گفته بود نباید از میوه ی درخت مقدس بخورند و گرنه دچار شدید ترین عذاب ها خواهند شد . ( اسم های مختلفی به این میوه دادن مثل سیب ، گندم و ... )
همونطور که می دونیم انسان به خاطر قدرت اختیار و انتخاب و عقلی که خدا بهش داده بود از سایر موجودات از جمله فرشته ها متمایز و برتر شناخته می شد .
آدم و حوا هم به خدا قول دادن که از اون میوه نخورن .
روزی از روزا ، آدم که رفته بود تا غذا جمع کنه ، شیطان که دنبال فرصتی برای خالی کردن عقده اش بود ، به حوا ظاهر می شه و اون رو دچار وسوسه می کنه . بهش می گه میوه ای که خدا گفته نخورید ، بهترین و خوشمزه ترین ِ میوه هاست و خدا می خواد اون رو برای خودش نگه داره وگرنه اگه غیر از این بود ، اون میوه رو نمی آفرید . این میوه خیلی خاصّه . لااقل یک بار امتحانش کن تا ببینی حق با منه .
گشنگی و وسوسه ، هر دو دست به دست هم دادن تا حوا پای درخت رفت و میوه رو چید . میوه رو نزدیک دهنش برد و اولین گاز رو که زد همه چیز به هم ریخت . وقتی چشم باز کرد دید که خودش و آدم ، از بهشت پرت شده اند روی زمین .
این جا بود که خدا بهشون گفت : شما به حرف من گوش نکردید . اون میوه هیچ فرقی با میوه های دیگه نداشت . یه میوه ی معمولی بود . فقط می خواستم ببینم چقدر از من حساب می برید و از خالق خودتون اطاعت می کنید یا نه ؟ و حالا که حرفمو زیر پا گذاشتین ، عذاب ِ بودن روی زمین رو تو سرنوشتتون قرار می دم تا خودتون راه رسیدن به بهشت رو پیدا کنید . البته براتون کمک هایی هم خواهم فرستاد چون بدون اون ها شما دوباره تو راه های هزارتوی شیطانی گم می شید که به هیچ جا نمی رسه و فقط پوچی نصیبتون می شه .
و از این جا بود که سرنوشت انسان با اختیار و انتخاب و عقل و درایتش پیوند خورد .
منی ( من نوعی ) که از سرگذشت پیامبرها و کارهاشون و قوم های مختلف خبر دارم و همینطور به خدا هم معتقدم ، با خوندن این داستان یه سوال خیلی بزرگ تو ذهنم ایجاد می شه . همونطور که خدا خودش هم تو کتاباش گفته ، وقتی حکمی رو برای انسان ها می فرسته و اون ها رو به اطاعت از اون حکم دعوت می کنه ، ما باید درستی اون حکم رو بپذیریم و ازش اطاعت کنیم . ساده تر بگم . دستورای خدا رو باید قبول کنیم . چه علت به وجود اومدن اون حکم رو بدونیم یا چه ندونیم . بلکه همین شرط کافیه که بودن اون حکم از طرف خدا ، ما رو مجبور می کنه که از اون حکم اطاعت کنیم .
مثلا تو همون سرگذشت آدم و حوا هم ، درسته که خوردن میوه ، خودش به تنهایی هیچ اشکال و خطری براشون نداشت ، مسئله ی اصلی تو این بود که چون آدم و حوا حکم خدا رو زیر پا گذاشتن ، دچار قهر الهی شدن وگرنه خدا خودش هم بعدا بهشون گفت که فقط می خواستم ببینم از کسی که شما رو آفریده در چه حد اطاعت می کنید و چه مقدار حرفاشو قبول دارید .
حالا هم این مسئله به وجود می آد . همون طور که می دونیم ، عشق و دوست داشتن ، احساسی هست که تو وجود ما به امانت گذاشته شده و انسان باید اون رو به دوش بکشه و به بهترین صورت ، اون رو شکوفا کنه . حالا کسی عاشق هم ج/ن/س خودش می شه . آیا این خودش به تنهایی ، گناه به حساب می آد ؟
می دونیم که تو قرآن ل/و/ا/ط یک گناه کبیره به حساب می آد و هرکس این عمل رو انجام بده ، شدیدترین عذاب ها رو به سمت خودش می کشونه . درسته که ما می دونیم عاشق هم ج/ن/س شدن ، کار اشتباهی نیست و هیچ گناهی رو در پی نداره وحتی شاید عشق تکامل یافته ای باشه ولی به خاطر این که خدا همچین دستوری داده – هر چند ما علت این دستور رو ندونیم – مجبوریم از این حکم اطاعت کنیم . چون که از طرف خداست و اون به همه چیز اشراف داره و علت همه چیز رو می دونه در صورتی که انسان آگاه به همه چیز نیست .
یه چیز دیگه . شاید برای اطاعت کردن از این دستور خداوند ، بگیم که خدا رابطه ی ج/ن/س/ی بین دو هم ج/ن/س رو گناه شمرده . به خاطر همین ما میاییم و این نوع رابطه رو تو زندگی دونفره مون حذف می کنیم و همه چیز ختم می شه به رابطه ی عاطفی و عشقولانه بین دو نفر . به نظرتون این چه طور می شه ؟ آیا همچین چیزی می تونه وجود داشته باشه ؟ و اگر باشه ، می تونه ادامه پیدا بکنه ؟
نمی دونم تا چه حد تونستم منظورمو بیان کنم . لپ کلامم این بود که چطور باید به این حکم خدا نگاه کنیم ؟ کاری نداشته باشیم که این دستور درسته یا نه . فقط صرف این که این دستور از طرف خداست ، باید از اون اطاعت کنیم ؟ و اگه قراره اطاعت کنیم ، روابطمون باید به رابطه ی عاطفی ختم بشه ؟
همین که چشم تو بر من ...
همین که چشم تو بر من نگاه می انداخت
مرا به وسوسه ی یک گناه می انداخت
اگر چه بودن ِ با تو گناه بود ، ولی
گناه که کار ِ دلم را راه می انداخت
می آمدی و نگاهت که پاک و روشن بود
مرا دوباره به روز ِ سیاه می انداخت
فشار ِ چشم تو کم بود آن وسط ، لکنت
مرا همیشه ز چاله به چاه می انداخت
تفاوت ِ تو و دریا به لحن ِ گرمت بود
مرا سکوت ِ تو در اشتباه می انداخت
و روز ِ دیگر از آن عشق توبه می کردم
که باز چشم تو بر من نگاه می انداخت
شعری از مجموعه ی "عاشقانه های یک جهنمی" سروده ی "مهدی مردانی"
آدم و حوا آفریده شدند . خدا همه چیز براشون فراهم کرده بود و بهترین نعمت ها رو در اختیارشون گذاشته بود ولی فقط ... فقط اینکه بهشون گفته بود نباید از میوه ی درخت مقدس بخورند و گرنه دچار شدید ترین عذاب ها خواهند شد . ( اسم های مختلفی به این میوه دادن مثل سیب ، گندم و ... )
همونطور که می دونیم انسان به خاطر قدرت اختیار و انتخاب و عقلی که خدا بهش داده بود از سایر موجودات از جمله فرشته ها متمایز و برتر شناخته می شد .
آدم و حوا هم به خدا قول دادن که از اون میوه نخورن .
روزی از روزا ، آدم که رفته بود تا غذا جمع کنه ، شیطان که دنبال فرصتی برای خالی کردن عقده اش بود ، به حوا ظاهر می شه و اون رو دچار وسوسه می کنه . بهش می گه میوه ای که خدا گفته نخورید ، بهترین و خوشمزه ترین ِ میوه هاست و خدا می خواد اون رو برای خودش نگه داره وگرنه اگه غیر از این بود ، اون میوه رو نمی آفرید . این میوه خیلی خاصّه . لااقل یک بار امتحانش کن تا ببینی حق با منه .
گشنگی و وسوسه ، هر دو دست به دست هم دادن تا حوا پای درخت رفت و میوه رو چید . میوه رو نزدیک دهنش برد و اولین گاز رو که زد همه چیز به هم ریخت . وقتی چشم باز کرد دید که خودش و آدم ، از بهشت پرت شده اند روی زمین .
این جا بود که خدا بهشون گفت : شما به حرف من گوش نکردید . اون میوه هیچ فرقی با میوه های دیگه نداشت . یه میوه ی معمولی بود . فقط می خواستم ببینم چقدر از من حساب می برید و از خالق خودتون اطاعت می کنید یا نه ؟ و حالا که حرفمو زیر پا گذاشتین ، عذاب ِ بودن روی زمین رو تو سرنوشتتون قرار می دم تا خودتون راه رسیدن به بهشت رو پیدا کنید . البته براتون کمک هایی هم خواهم فرستاد چون بدون اون ها شما دوباره تو راه های هزارتوی شیطانی گم می شید که به هیچ جا نمی رسه و فقط پوچی نصیبتون می شه .
و از این جا بود که سرنوشت انسان با اختیار و انتخاب و عقل و درایتش پیوند خورد .
منی ( من نوعی ) که از سرگذشت پیامبرها و کارهاشون و قوم های مختلف خبر دارم و همینطور به خدا هم معتقدم ، با خوندن این داستان یه سوال خیلی بزرگ تو ذهنم ایجاد می شه . همونطور که خدا خودش هم تو کتاباش گفته ، وقتی حکمی رو برای انسان ها می فرسته و اون ها رو به اطاعت از اون حکم دعوت می کنه ، ما باید درستی اون حکم رو بپذیریم و ازش اطاعت کنیم . ساده تر بگم . دستورای خدا رو باید قبول کنیم . چه علت به وجود اومدن اون حکم رو بدونیم یا چه ندونیم . بلکه همین شرط کافیه که بودن اون حکم از طرف خدا ، ما رو مجبور می کنه که از اون حکم اطاعت کنیم .
مثلا تو همون سرگذشت آدم و حوا هم ، درسته که خوردن میوه ، خودش به تنهایی هیچ اشکال و خطری براشون نداشت ، مسئله ی اصلی تو این بود که چون آدم و حوا حکم خدا رو زیر پا گذاشتن ، دچار قهر الهی شدن وگرنه خدا خودش هم بعدا بهشون گفت که فقط می خواستم ببینم از کسی که شما رو آفریده در چه حد اطاعت می کنید و چه مقدار حرفاشو قبول دارید .
حالا هم این مسئله به وجود می آد . همون طور که می دونیم ، عشق و دوست داشتن ، احساسی هست که تو وجود ما به امانت گذاشته شده و انسان باید اون رو به دوش بکشه و به بهترین صورت ، اون رو شکوفا کنه . حالا کسی عاشق هم ج/ن/س خودش می شه . آیا این خودش به تنهایی ، گناه به حساب می آد ؟
می دونیم که تو قرآن ل/و/ا/ط یک گناه کبیره به حساب می آد و هرکس این عمل رو انجام بده ، شدیدترین عذاب ها رو به سمت خودش می کشونه . درسته که ما می دونیم عاشق هم ج/ن/س شدن ، کار اشتباهی نیست و هیچ گناهی رو در پی نداره وحتی شاید عشق تکامل یافته ای باشه ولی به خاطر این که خدا همچین دستوری داده – هر چند ما علت این دستور رو ندونیم – مجبوریم از این حکم اطاعت کنیم . چون که از طرف خداست و اون به همه چیز اشراف داره و علت همه چیز رو می دونه در صورتی که انسان آگاه به همه چیز نیست .
یه چیز دیگه . شاید برای اطاعت کردن از این دستور خداوند ، بگیم که خدا رابطه ی ج/ن/س/ی بین دو هم ج/ن/س رو گناه شمرده . به خاطر همین ما میاییم و این نوع رابطه رو تو زندگی دونفره مون حذف می کنیم و همه چیز ختم می شه به رابطه ی عاطفی و عشقولانه بین دو نفر . به نظرتون این چه طور می شه ؟ آیا همچین چیزی می تونه وجود داشته باشه ؟ و اگر باشه ، می تونه ادامه پیدا بکنه ؟
نمی دونم تا چه حد تونستم منظورمو بیان کنم . لپ کلامم این بود که چطور باید به این حکم خدا نگاه کنیم ؟ کاری نداشته باشیم که این دستور درسته یا نه . فقط صرف این که این دستور از طرف خداست ، باید از اون اطاعت کنیم ؟ و اگه قراره اطاعت کنیم ، روابطمون باید به رابطه ی عاطفی ختم بشه ؟
همین که چشم تو بر من ...
همین که چشم تو بر من نگاه می انداخت
مرا به وسوسه ی یک گناه می انداخت
اگر چه بودن ِ با تو گناه بود ، ولی
گناه که کار ِ دلم را راه می انداخت
می آمدی و نگاهت که پاک و روشن بود
مرا دوباره به روز ِ سیاه می انداخت
فشار ِ چشم تو کم بود آن وسط ، لکنت
مرا همیشه ز چاله به چاه می انداخت
تفاوت ِ تو و دریا به لحن ِ گرمت بود
مرا سکوت ِ تو در اشتباه می انداخت
و روز ِ دیگر از آن عشق توبه می کردم
که باز چشم تو بر من نگاه می انداخت
شعری از مجموعه ی "عاشقانه های یک جهنمی" سروده ی "مهدی مردانی"