topbella

Saturday, January 24, 2009

(22) پشیمونی مثل غصه می مونه ، تموم خنده هاتو می سوزونه

14 ماه از اون اتفاق می گذره .
اتفاقی که می تونست نتیجه ی دیگه ای تو زندگی من و "م" به جا بگذاره.
.
.
.
همه چیز از 14 ماه پیش شروع شد .
از طریق یه دوست مشترک ، همدیگه رو می شناختیم ولی فرصتی پیش نیومده بود تا همدیگه رو از نزدیک ببینیم و صحبت کنیم ، تا اینکه این فرصت پیش اومد.
بعد از اولین صحبت ، قرار شد که همدیگه رو ببینیم و بعد از دیدن ، اگه نظر هر دومون مساعد بود ، برای داشتن یه رابطه ی پایدار ، برنامه ریزی مربوطه رو انجام بدیم.
تا اون روز فقط یکی دو تا از عکساش رو دیده بودم ، و فکر می کردم که از اون آدم هایی باشه که بتونم روش حساب کنم.
تا اینکه همدیگه رو دیدیم … ازش خوشم اومد.
حس خوبی داشتم ولی احساس می کردم که حسم اونقدر کافی نیست تا به این زودی بخوام رابطه ای رو شروع کنم. به خاطر همین ازش خواستم که چند مدتی فقط همدیگه رو ببینیم و سعی کنیم با صحبت کردن بیشتر ، شناخت بیشتری به هم و احساسمون پیدا کنیم.
بعد از دو جلسه ، ازم خواست که باهم شروع به ت.ر.ا.ی بکنیم .
منم دوست داشتم که باهاش به جلو برم ، به خاطر همین پیشنهادش رو پذیرفتم و مدت یک ماهه ای رو هم برای این کار در نظر گرفتیم ولی ازش خواستم که در آخر این مدت ، اگه یکی از ما دو تا نتونست به این رابطه ادامه بده ، از دستش ناراحت نشیم و دوستیمون ادامه پیدا کنه.
قبول کرد.
مشکلی داشتم که با گذشت زمان ، روز به روز ، خودش رو بیشتر نشون میداد و من رو دچار سردرگمی می کرد .
دو ماه بعد کنکور داشتم و باید قبول می شدم، چون در غیر این صورت ، مجبور بودم سربازی برم و تو اون شرایط حتی رابطه ای رو هم نمی تونستم دیگه با کسی داشته باشم . همچنین اگه قبول نمی شدم ، زندگیم رو از دست رفته میدیدم ، چون واسه آینده ام کلی برنامه ریزی کرده بودم و می خواستم که همه چی درست پیش بره.
به خاطر همین مجبور بودم فقط به درس فکر کنم .
شرایط درسیم رو به "م" گفته بودم و ازش خواسته بودم که تو این مدت ، کمی با شرایط هم کنار بیایم و ارتباطمون در حدی باشه که بتونم روی درس ، اونطوری که میخوام تمرکز داشته باشم.
ولی همه چیز اونطور که فکر می کردم پیش نرفت . ارتباط ما روز به روز بیشتر شد و همینطور احساسی که "م" به من داشت. من سعی می کردم که احساسم رو در حدی کنترل کنم که بتونم روی درسم تمرکز داشته باشم ولی نشد .
صبح ها که از خواب بیدار می شدم تا شب که دوباره بخوابم ، توی ذهنم همش به "م" و رابطه مون فکر می کردم . از یه طرف دوست داشتم با اون باشم و از طرف دیگه جلوی خودم رو می گرفتم .
تمرکزم رو از دست داده بودم و نمی تونستم طبق برنامه هام پیش برم . احساس می کردم که همه چی داره خراب میشه . استرس گرفته بودم . نمی دونستم چی کار باید بکنم .
تا این که … تصمیم خودم رو گرفتم . قبل از اینکه مدت یک ماهه تموم بشه ، بهش گفتم که نمی تونم این رابطه رو ادامه بدم . گفتم که هیچ مشکلی باهاش ندارم و اگه قرار باشه که با کسی باشم ، دوباره دوست دارم که با اون باشم .
ازش خواستم که از هم جدا شیم ولی بهش نگفتم که علتش چیه .
فکر می کردم بهترین راه ، همینه .
با ناراحتی از هم جدا شدیم .
درست 13 ماه پیش بود .
.
.
.
چند ماه بعد ، شنیدم که با کسی آشنا شده و رابطه شون رو شروع کردن.
و من منتظر بودم که جواب کنکور بیاد تا ببینم اگه قبول می شم ، همه چی رو به "م" بگم و ازش بخوام که دوباره باهم باشیم.
ولی انگار دیر شده بود .
الان … الان ، خیلی پشیمونم .
پشیمونم از اینکه موضوع رو بهش نگفتم و نخواستم که منتظر بمونه . احساس می کنم که فرصت داشتن یه رابطه ی خوب و شاید همیشگی رو هم از خودم و هم از اون گرفتم .
احساس می کنم کسی رو تو زندگیم از دست دادم که شاید مثل اون دیگه تو زندگیم پیدا نشه.
چون می دونم که واقعا دوستم داشت و میدونم که من هم واقعا دوستش داشتم .

فقط شرایط اون موقع نذاشت که بفهمم چه تصمیمی درسته؟
ولی الان میدونم.
الانی که خیلی دیره .


*******


کجایی که ببینی من هنوزم ، دارم تو حسرت چشات می سوزم
روز و شب دنبال یه راه چاره ام ، که بازم پامو تو قلبت بذارم
همش کلافه ام و تو فکر اینم ، که هرجوری شده تو رو ببینم
ببینم که بهت بگم ببخشید ، دلم حرف تو رو هیچ وقت نفهمید
یه وقتایی میام کنار خونه ، همون وقتایی که دارم بهونه
یه چند وقته بهونه ات و می گیرم ، حالم خرابه و دارم می میرم
غریبه ها نتونستن بفهمن ، یه ذره از دل و از حرفای من
پشیمونی مثل غصه می مونه ، تموم خنده هاتو می سوزونه
پشیمونم ، پشیمونم ، پشیمون
پشیمونم برات مغرور بودم
تو بودی و ولی با تو نبودم
تو بودی و من از تو دور بودم

کسی جاتو نمی تونه بگیره ، برای گفتن این حرفا دیره
می دونم که دیگه دوستم نداری ، ولی تو توی قلبم موندگاری
کسی جاتو نمی تونه بگیره ، برای گفتن این حرفا دیره
می دونم دیره و دیگه تمومه ، ولی چی کار کنم که آرزومه
دوباره تو بشی چراغ خونه ام ، منم پیشت باشم ، دردت به جونم
می دونم دیره و دیگه تمومه ، ولی چی کار کنم که آرزومه
یه وقتایی میام کنار خونه ، همون وقتایی که دارم بهونه
یه چند وقته بهونه ات و می گیرم ، حالم خرابه و دارم می میرم
پشیمونم ، پشیمونم ، پشیمون
پشیمونم برات مغرور بودم
تو بودی و ولی با تو نبودم
تو بودی و من از تو دور بودم

5 نظرات:

Anonymous said...

مثل دریایی هستی که عمقت تا مچ پای آدمه ....

Anonymous said...

شرایط سختیه !
شاید داری فقط از این جنبه بهش نگاه میکنی که خودت دوست داری !
البته من در جایگاه قضاوت قرار ندارم ، ولی فکر میکنم بد نیست به عنوان یه شخص ثالث به قضیه نگاه کنی و اون موقع قضاوت ! هر چند با تنها چیزی که نمیشه کنار اومد احساسه
به هر حال آرزوی روزهای بهتری رو برات دارم
بهبد

Anonymous said...

فقط میفهمم
...
www.one-of-us.blogfa.com

Anonymous said...

بابا مگر ادم چند بار شانس در خانه اش میاد ببخشید اما تو بترین کارو کردی اصلا شاید با اینکار او را هم مدتی عذلب دادی خوب برای فراموش کردن کسی که دست رد به سینه اش زده بهترین کار برای ارمش دوبار پیدا کردن یار جدیدی بود تو میتونستی بگی هستی اما چند ما رابطه را کم یا قطع میکردی دوم دیگه فراموشش کن هر چند سخته اما حالا او به مال کسی دیگه هست شما هم با گرفتن درس از اینکه همیشه ادم روی شانس نیست و عشق پاک و با وفا خوب کم پیدا میشه بگرد نیمه خودترا پیدا میکنی .
رامیاhttp://pesarbiston.blogfa.com/

Anonymous said...

چی بگیم.
نگران نباش شاید قسمت این طور بوده
ولی فکر کنم تصمیم درستی گرفتی درست خیلی مهمتر بوده
راستی کنکور قبول شدی دیگه ؟
با اجازه شما رو لینک میکنم
reza1300.blogfa.com

Post a Comment