topbella

Monday, November 26, 2007

(15) در هر اتفاقی ، حکمتی هست

روز ها و ماه ها ، مردم یک شهر برای باریدن باران دعا می کردند ، غافل از اینکه خدا همراه با کودکی است که چکمه اش سوراخ بود .


*******


رسم تقدیر

غنچه خنديد ولي باغ به اين خنده گريست
غنچه آن روز ندانست كه اين گريه ز چيست !
باغ پر گل شد و هر غنچه به گل شد تبديل
گريه ی باغ فزون تر شد و چون ابر گريست
باغبان آمد و يك يك همه ي گلها را چيد
باغ عريان شد و ديدند كه از گل خالي است
باغ پرسيد چه سودي بري از چيدن گل ؟!
گفت : پ‍‍ژمردگي اش را نتوانم نگريست
من اگر از روي هر شاخه نچينم گل را
چه به گلزار و چه گلدان دگر عمرش فاني است
همه محكوم به مرگند چه انسان و چه گياه
اين چنين است همه گاره جهان تا باقي است !!!
گريه ي باغ از آن بود كه او ميدانست
غنچه گر گل بشود هستي او گردد نيست !!
رسم تقدير چنين است و چنين خواهد بود
مي رود عمر ولي خنده به لب بايد زيست !!!

8 نظرات:

Anonymous said...

بسیار زیبا بود

pesare32 said...

فوق العاده زیبا بود
ممنون
موفق باشید

Anonymous said...

مغبچه مي گذشت،راه زن دين و دل
در پي آن آشنا با همه بيگانه شد


سلام....دلم برات يه ذره شده بود....خوبي؟
بسيار مطلب زيبايي بود و اي كاش با خوندنش يه تكوني بخوريم....
مدسي

Anonymous said...

خواندم، شعرش زيباست، اما من باهاش موافق نيستم؛چرا بايد خنده بر ‌لب زيست، وقتي هيچي از آينده خودمون نمي‌دونيم؟!!!1

Anonymous said...

www.baraneashkk.blogfa.com

Anonymous said...

http://www.alfonso-galletti.blogspot.com/

Anonymous said...

mamnoon aradam .

Alfons said...

دولوی خشت، املت و 60% سینا

Post a Comment