بعضیا میگن خوبه که آدم بدونه کی قراره بمیره تا توی این فرصت باقیمونده ، کارای ناتمومش رو به سر انجام برسونه و کارایی که دوست داشته انجام بده رو محقق کنه ...
ولی بعضیا هم هستن که خلاف این عقیده رو دارن و میگن اگه زمان مرگشون رو بدونن ، فکر و ذهنشون به اون سمت کشیده می شه و خوب نمیتونن روی فرصت باقیمانده تمرکز کنن و از لحظات باقیمانده ی زندگی لذت کافی رو ببرن...
حالا که هشت ماه از رابطه ام میگذره و همه چی همونطوریه که همیشه آرزوشو داشتم و با کسی که عاشقش هستم زندگی می کنم ، دونستن این موضوع که فقط چند ماهی بیشتر فرصت ندارم ، همه چی رو برام سخت می کنه.
شاید اگه این یه رابطه ی معمولی بود و شریک زندگیم درست مثل خودم نبود و نیمه ی مکمل هم نبودیم ، این شرایط به سختیه الان نمی شد ولی ... ولی حالا که با کسی هستم که واقعا عاشق هم هستیم و شیرینیه رابطه ای رویایی رو داریم لمس می کنیم ، گرفته شدن این همه خوشبختی از ما ، برام عذابه مطلقه...
نمی خوام لحظه ی مرگ برسه...
نمی خوام...