topbella

Saturday, November 03, 2007

(1 + 12) هر چی که بود ، پای خودم

تا چند سال پیش فکر می کردم آدمی نیستم که کسی از من خوشش بیاد . گوشه گیر بودم و زیاد سعی نمی کردم با بقیه قاطی بشم تا این که ... تا این که گذشت زمان ، هم منو و هم دیدی که نسبت به خودم داشتم رو عوض کرد . سعی کردم تا می تونم وارد گروه های مختلف اجتماعی بشم ، ارتباطم با دنیای اطرافم رو زیاد کنم و ... و مهمتر از همه این که اون آدم سابق نباشم .
بعضی وقت ها خیلی دیگه تعجب می کنم از این که هر کسی منو می بینه ، ازم خوشش میاد . به قول دوستام آدمی هستم که همه دوست دارن باهاش باشن . چه دختر ، چه پسر .
نمی دونم این جور بودن ، خوبه یا بده . ولی تنها حسی که بهم دست میده اینه که از دست خودم ناراحت می شم . از این که بقیه از من خوششون میاد ولی من نمی تونم کسی رو اون طور که می خوام دوست داشته باشم و عاشق بشم .
تو این دو سال ، دوستای خیلی خوبی پیدا کردم . دوستایی که رو دوستیشون می شه حساب کرد . هر چند تعدادشون خیلی کمه ، ولی ترجیح دادم که وقت آزادم رو تنها با همین دوستای خوبم بگذرونم . کسایی که جز دوستی ، از هم انتظار دیگه ای نداریم و برای این دوستی ارزش و احترام زیادی قائلیم .
دوستام خیلی وقته که به من میگن چرا تنهایی ، چرا کسی رو پیدا نمی کنی که باهاش باشی ؟ چرا ...
جواب همه ی این سوال ها رو می دونم . همش به خودم بر می گرده . نمی دونم چرا ... ولی احساس می کنم که نمی تونم عاشق بشم . تو این مدت ، با آدم هایی آشنا شدم که شاید آرزوی خیلی ها ، بودن با اونا بود . ولی من نتونستم . نتونستم حتی برای یه لحظه عاشق بشم و این منو خیلی ناراحت می کنه ، این که چرا با چنین آدم هایی که شخصیت عالی ای دارن ، نمی تونم ارتباط حسی برقرار کنم ؟
چرا اون تاپ تاپ هایی که دلم باید پیدا کنه ، اتفاق نمی افته ؟
چرا باید بعد از این همه مدت هنوز تنها باشم ؟
چرا ... ؟
و برای همین با همشون فقط یه دوستیه ساده بر قرار کردم .
ولی هنوز هم معتقدم که نباید به خاطر در اومدن از تنهایی ، با هر کسی همراه بشم . فقط با کسی باید باشم که ارزش هامون مثل هم باشه . مثل هم باشیم .
واسه همین ، خیلی وقته که ترجیح دادم تنها باشم . تنها باشم و دنبال داشتن یه همراه نباشم ، یعنی این مسئله رو به زمان واگذار کردم . این جوری راحت ترم .
اما ...
اما هنوز امیدوارم . امیدوار به آینده.


*******


هر کی اومد تو زندگیم ، می بردمش تا آسمون
چند روز می شد رفیق راه ، فردا واسم بلای جون
نمیشه قلب عاشقو به دست هر کسی سپرد
نمی دونم بد می آورد ، یا چوب سادگیشو خورد

هر چی که به سرم اومد تقصیر هیچ کسی نبود
هر چی که بود پای خودم ، تو قصه هام کسی نبود
هیچ کسی عاشقم نشد ، هیشکی سراغم نیومد
جواب ِ کار ِ خودمه ، هر چی بلا سرم اومد

تقصیر هیچ کسی نبود ، هر چی که بود به پای من
فقط تو بعد از این نیا ، میون لحظه های من
رفاقتت مال خودت ، منت نذار رو سر من
این قصه ها تموم شده ، دیگه نیا دور و ورم

4 نظرات:

بهبد پرشان said...

از خيلي وقت پيش ها يادم مياد هميشه از خودت سئوال هاي زيادي پرسيدي !؟
و مطمئنم كه يه روز خدا جواب اين سئوال ها رو ميده
...
از اينكه هستي و مينويسي خوشحالم

Anonymous said...

آراد عزیزم
پیش از هر چیز از اینکه متوجه پیام زیبای به روز شدن وبلاگت شدم از ته دل خوشحالم. اینجا را دوست دارم فقط بخاطر آراد
تو برای همه دوست داشتنی هستی و واقعا نمیشه منکرش شد من که همیشه دوستت داشته و دارم
راستش منم با تو همعقیده ام گاهی میگم این تنهایی ها خیلی با ارزشتر از آن است که بخوایم انرا با کسی پر کنیم که وجودش تنها خلوت اتاق را شادی پر کند اما نتواند خلوت دلمون را پر کند
تنهایی ها زیبایند ولی وقتی دلت کسی را به حریم خودش کشانید این تنهایی با او زیباتر میشه
دوست دارم روزی در اونم به زودی در همین وبلاگ یا با همون پیامهای زیبایت بنویسی که این تنهایی ات را کسی پر کرده است کسی که لیاقت دل تو را داشته باشد
***
آبی و
این تكان
پیدای پنهان
و
این چنین
از اینكه می‌رود
تا
لا به لای پوست
میهمان ِ این بهار
از رنگ ِ بامداد.
تا من دچار ِ او
تا او دچار من
این رنگ ْ
خانه‌ام
این سایه تا به لب
این لب
نشانه‌ام

Anonymous said...

منم قبلا مثل تو بودم ولی کم کم از اون حالت گوشه گیری در اومدم و حالا دوستان زیادی دارم که به معنای واقعی دوست هستن.با این حرفت هم کاملاً موافقم که:هر کسی ارزش عشق آدم رو نداره باید عاشق کسی شد که ارزش عشقت رو بدونه

Anonymous said...

سلام آراد جونم
کجایی بابا تو ؟؟؟

شعار نیست
کاملا می فهممت
کاملا

گاهی می خوام دل رو به دریا بزنم اما نمیشه

نمی دونم عاقبت چی میشه واسه همین در حال زندگی می کنم

شاید هم اشتباه باشه
اما اگه با همین دوستان با هم پیر بشیم هم جالب میشه نه ؟؟؟

راستی واست غذا پختم بیا مهمونی خونه من

Post a Comment