topbella

Thursday, December 21, 2006

(1) بهانه ای برای نوشتن

چند سال پیش ...
هوا تاریک شده بود . دوستام رفته بودن و من ، تنها ، منتظرش مونده بودم تا کلاسش تموم شه و باهم برگردیم . تا بیاد ، با رویاهام تو ذهنم ، خلوت کرده بودم . داشتم برای آینده مون نقشه می کشیدم . چه کارایی که نمی خواستم براش بکنم .
بالاخره اومد . تو هوای سرد بیرون شروع کردیم به قدم زدن . حرفای اون روزش خیلی متفاوت بود . انگار می خواست یه چیزی رو بهم بفهمونه . هر چی جلوتر می رفتیم ، راحت تر حرفش رو می زد تا اینکه بالاخره بهم گفت دیگه نمی خواد باهم باشیم ...
شب یلدای اون سال ، اولین دوست دخترم از من جدا شد .

چند سالی بعد از چند سال پیش ...
همدیگرو دوست داشتن ، منم هردوشون رو دوست داشتم . واسه همین ، برای اینکه هممون زندگی خوبی رو داشته باشیم و راضی و خوشحال از زندگیمون ، تو یکی از همون روزا ، وقتی یلدا داشت می رسید ، من و اولین دوست پسرم از هم جدا شدیم .

همین اوایل ...
هذیان گویی ، بخشی از روزمرگی لحظات من شده بود . دیدم ننوشتن بهتر از بی هدف نوشتنه . واسه همین ، طولانی ترین شب سال بهانه ای شد برای ننوشتن من .

همین اواخر ...
دلم تنگ شده بود . برای خودم .
خواستم که سالگرد همه ی این خاطرات ، شروعی باشه برای دوباره بودنم .

سالگرد خاطراتم مبارک .

1 نظرات:

آراد said...
This comment has been removed by a blog administrator.

Post a Comment