topbella

Friday, June 12, 2009

(42) افق

این روزها
همه آرزویم اینست
کسی را داشته باشم
در عین این که مرا دوست دارد
من نیز
دوستش بدارم

Sunday, June 07, 2009

(41) جزیره ی گنج

مشق پرواز
کوله بارم را بارها گشته ام
اما بال هایم را ندیده ام
مدتی است بدون بال
پرواز را مشق می کنم
تا از یاد نبرم
رسم پرواز را
بر بلندای دلم ایستاده ام
و هنوز هم بلند تر
دست هایم را به دعا طلبیده ای
عاقبت به سویت پر خواهم کشید



در تلاطم ثانیه ها
صدای پر زدن احساس را می شنوم
و نگاهت را به خاطر می آورم
و سکوت و چشمان بی قرارت را
نگاهت بر صورتم سنگینی می کرد
به یاد می آورم تو را
در آغوش باران
و رفتنت را بی من
از پس یک احساس کودکانه
صدای خنده هایت را
طنین انداز کوچه های بی قراری کرده ام
اما اکنون بی تو
سکوت همه جا را فرا گرفته است



ای دوست
یادت ای دوست به خیر
بهترینم خوبی ؛
روزگارت شیرین و دماغت چاق است ؟
خبری نیست ز تو
یادی از یار نکردن ، بی وفا ، رسم شده ؟
نکند خاطرت از شکوه ی من خسته شود
دل من می خواهد که بدانی بی تو
دلم اندازه ی دنیا تنگ است
یادت ای دوست به خیر
می سپارم همه ی زندگی ات را به خدا
که چو آیینه زلال
همچو دریا آرام
مثل یک کوه ، پر از شوکت ِ بودن باشی



*
انگار چروک های پیشانی ام
ترک های آسفالت خیابان را
برایت تداعی می کند!
راحت روی اعصابم پیاده روی کن
راحت ِ راحت !!!



*
آن چنان استانداردهای جهانی
در این عشق رعایت شده است
که دیروز قلبم...
گواهینامه ی ایزو 250000 گرفت



*
آه اگر گنج
در جزیره ی قلب تو پنهان باشد
کشتی نساخته ام را
به توفان نوح خواهم سپرد!
"سکان 15 درجه به راست!!!"