topbella

Wednesday, December 17, 2008

(21) دل

دیشب خواب "ک" رو دیدم.
خواست که مسیر خونه رو باهم برگردیم .
تو مسیر خونه ، توی بازار پیاده شدیم و باز هم سراغ گل های مصنوعی رفت و یه شاخه خرید.
تو راه برگشت ، شروع کرد به گریه کردن.
به خاطر همه ی کارای گذشته اش ازم معذرت خواهی کرد و گفت که دست خودش نبوده.
خیلی پشیمونه.
از چشاش می خوندم که دوست داره باز هم باهم باشیم.
تو دلم می دونستم که هنوز نمی دونه از خیلی کارایی که کرده ، با خبرم. چون اگه می دونست ، دیگه نمی تونست توی چشام نگام کنه.
.
.
.
احساس می کنم که با دیدن خواب دیشب ، سبک تر شدم.
تونستم ببخشمش.
آخه هیچ وقت طاقت دیدن اشکاش رو نداشتم.
چون

قبلا
دوستش داشتم.