topbella

Friday, August 29, 2008

(18) رفیق نیمه راه

دیشب –بعد از مدت ها– خواب دیدم .
دیدم که اومده تا منو ببینه .
بغلم کرد و منو بوسید . کنارم دراز کشید و پشت به من کرد تا مثل همیشه از پشت بغلش کنم .
باور نمی کردم .
آخه ، خودم بهش گفته بودم که بره ، واسه همیشه بره .
چون بهم دروغ گفته بود .
ولی از این که می دیدم دوباره برگشته ، با اینکه به روش نمی آوردم ، خیلی خوشحال بودم .
دوباره اون حس قشنگ .
باور نمی کردم .
که هنوزم دوستش داشته باشم .
آخه هنوزم دوستش داشتم .


*******


رفیق ِ نیمه راه

مي دونستم که خودخواهي
مي دونستم دلت دوره
رفيق نيمه ي راهي


دل و حرمت شکستي تو ، اينه رسم وفاداري
دلم زخميه دنيا بود ، خيال کردم دوا داري

از همون اول مي ديدم که تو بغض من نبودي
تو رو با خودم مي ديدم ، اما تو يه سايه بودي
تو نگات عشقي نديدم که بشه به خاطرش مرد
کبر و خودخواهيه محضت ، مثل زالو دلمو خورد

دل و حرمت شکستي تو ، اينه رسم وفاداري
دلم زخميه دنيا بود ، خيال کردم دوا داري

مي دونستم
...