topbella

Wednesday, December 17, 2008

(21) دل

دیشب خواب "ک" رو دیدم.
خواست که مسیر خونه رو باهم برگردیم .
تو مسیر خونه ، توی بازار پیاده شدیم و باز هم سراغ گل های مصنوعی رفت و یه شاخه خرید.
تو راه برگشت ، شروع کرد به گریه کردن.
به خاطر همه ی کارای گذشته اش ازم معذرت خواهی کرد و گفت که دست خودش نبوده.
خیلی پشیمونه.
از چشاش می خوندم که دوست داره باز هم باهم باشیم.
تو دلم می دونستم که هنوز نمی دونه از خیلی کارایی که کرده ، با خبرم. چون اگه می دونست ، دیگه نمی تونست توی چشام نگام کنه.
.
.
.
احساس می کنم که با دیدن خواب دیشب ، سبک تر شدم.
تونستم ببخشمش.
آخه هیچ وقت طاقت دیدن اشکاش رو نداشتم.
چون

قبلا
دوستش داشتم.

Saturday, September 13, 2008

(20) دوست واقعی

فرض کنید یه دوست خیلی صمیمی دارید که مورد اعتماد همدیگه هستین و این دوست صمیمیتون هم بی.اف.ی داره که خیلی خیلی بی.اف.ش رو دوست داره و بهش مطمئنه .
تو یکی از روزها می فهمید که بی.اف دوستتون ، بهش خیانت کرده و بدون اطلاع دوستتون با کس دیگه ای د.ی.ت گذاشته و چند ساعتی رو باهم گذروندن .
شما اینجا چیکار می کنید ؟
می رید و به دوستتون همه چی رو می گید تا بی افش ر وبهتر بشناسه یا اینکه به خاطر خراب نشدن رابطه شون ، چیزی به روتون نمیارید و ترجیح می دید اگه قراره دوستتون همچین چیزی رو بفهمه ، از زبون یکی دیگه بشنوه؟
.
.
.
این اتفاق برای من پیش اومده ، با کسی بودم که دوستام از د.ی.ت های پنهانیش خبر داشتن و هیچ موقع چیزی به من نگفتن مبادا که من از دست دوستام ناراحت بشم و به خاطر کسی که دوستش دارم ، اون ها رو کنار بذارم ؛ و بعدها وقتی که من خودم فهمیدم طرف مقابلم چه جور آدمی بوده ، ازش جدا شدم و از دست اون دوستام که قضیه رو می دونستن هم خیلی شاکی شدم که چرا قبلا چیزی بهم نگفته بودن .
مگه یه دوست واقعی اون کسی نیست که وقتی ببینه دوستش توی جهل و نادانیه و دارن از صداقت و اعتمادش سوءاستفاده می کنن ، بهش کمک کنه تا حقیقت رو بفهمه ؟
واقعا از دوستام این انتظارو داشتم که باید من رو از حقیقت موضوع آگاه می کردند .
.
.
.
اگه این قضیه در مورد اون ها اتفاق می افتاد و من از ارتباط پنهانیه دوست.دختر یا دوست.پسرشون آگاه می شدم ، حتما بهشون می گفتم تا تصمیم درستی در مورد طرف مقابلشون (و آینده شون) بگیرن چون دوست ندارم کسی از عاطفه و احساس دوستانم ، سوءاستفاده بکنه .

Wednesday, September 03, 2008

(19) یارم آرزوست

یک حس قدیمی
به
یک دوست قدیمی
برای
یک ارتباط جدید
اما
نمی دونم که
الان کجاست
چیکار داره می کنه
آیا با کسی هست یا نه
...

Friday, August 29, 2008

(18) رفیق نیمه راه

دیشب –بعد از مدت ها– خواب دیدم .
دیدم که اومده تا منو ببینه .
بغلم کرد و منو بوسید . کنارم دراز کشید و پشت به من کرد تا مثل همیشه از پشت بغلش کنم .
باور نمی کردم .
آخه ، خودم بهش گفته بودم که بره ، واسه همیشه بره .
چون بهم دروغ گفته بود .
ولی از این که می دیدم دوباره برگشته ، با اینکه به روش نمی آوردم ، خیلی خوشحال بودم .
دوباره اون حس قشنگ .
باور نمی کردم .
که هنوزم دوستش داشته باشم .
آخه هنوزم دوستش داشتم .


*******


رفیق ِ نیمه راه

مي دونستم که خودخواهي
مي دونستم دلت دوره
رفيق نيمه ي راهي


دل و حرمت شکستي تو ، اينه رسم وفاداري
دلم زخميه دنيا بود ، خيال کردم دوا داري

از همون اول مي ديدم که تو بغض من نبودي
تو رو با خودم مي ديدم ، اما تو يه سايه بودي
تو نگات عشقي نديدم که بشه به خاطرش مرد
کبر و خودخواهيه محضت ، مثل زالو دلمو خورد

دل و حرمت شکستي تو ، اينه رسم وفاداري
دلم زخميه دنيا بود ، خيال کردم دوا داري

مي دونستم
...


Sunday, July 27, 2008

(17) مهستی ، روحش شاد

تو آخرین طبیبی
که لحظه های آخر به داد من رسیدی
تو نوری از خدایی
که پیغام خدا را به گوش من رساندی
به روح من دمیدی
زیباترین بهاری
پایان انتظاری
برای من ِ تنها
تو یک حریم امنی
تو بهترین دوایی
برای خستگیهام

من کوله بار عشقو تا پای جان کشیدم
در زیر سایه های خوش باوری خزیدم
اما یه قلب ساده ، ندیدم که ندیدم
ندیدم که ندیدم
من از تکرار ِ حرف ِ دوستت دارم خسته ام
من به اون کس که باید دل ببندم بسته ام
دل ببندم بسته ام

تو آخرین طبیبی
که لحظه های آخر به داد من رسیدی
تو نوری از خدایی
که پیغام خدا را به گوش من رساندی
به روح من دمیدی
زیباترین بهاری
پایان انتظاری
برای من ِ تنها
تو یک حریم امنی
تو بهترین دوایی
برای خستگیهام