topbella

Monday, November 26, 2007

(15) در هر اتفاقی ، حکمتی هست

روز ها و ماه ها ، مردم یک شهر برای باریدن باران دعا می کردند ، غافل از اینکه خدا همراه با کودکی است که چکمه اش سوراخ بود .


*******


رسم تقدیر

غنچه خنديد ولي باغ به اين خنده گريست
غنچه آن روز ندانست كه اين گريه ز چيست !
باغ پر گل شد و هر غنچه به گل شد تبديل
گريه ی باغ فزون تر شد و چون ابر گريست
باغبان آمد و يك يك همه ي گلها را چيد
باغ عريان شد و ديدند كه از گل خالي است
باغ پرسيد چه سودي بري از چيدن گل ؟!
گفت : پ‍‍ژمردگي اش را نتوانم نگريست
من اگر از روي هر شاخه نچينم گل را
چه به گلزار و چه گلدان دگر عمرش فاني است
همه محكوم به مرگند چه انسان و چه گياه
اين چنين است همه گاره جهان تا باقي است !!!
گريه ي باغ از آن بود كه او ميدانست
غنچه گر گل بشود هستي او گردد نيست !!
رسم تقدير چنين است و چنين خواهد بود
مي رود عمر ولي خنده به لب بايد زيست !!!

Sunday, November 18, 2007

(14) دنیای امروز

حول و حوش ظهر بود . داشتم تو خونه برای خودم می چرخیدم که یهو مجله ای روی میز نظرمو به خودش جلب کرد . قبلا ندیده بودمش . اسم مجله "دنیای امروز" بود . رفتم و اون رو برداشتم و شروع کردم به ورق زدن . مثل همه ی مجله های دیگه پر بود از عکس بازیگر و خواننده و...
همینطور داشتم ورق می زدم که یهو وایستادم . یعنی داشتم درست می دیدم ؟ عنوان صفحه ای که جلوی چشمم باز بود ، متعجبم کرد .
" T.S ها زیر ذره بین : نه زن ، نه مرد "
شروع کردم به خوندن این مطلب . واقعا باورم نمی شد. باورم نمی شد که یه مجله ی ایرونی همچین مطلب جالبی رو در مورد این قضیه یعنی افراد دو/جنس/گونه نوشته باشه . البته منظورم از جالب بودن اینه که مطلبش طوری بود که با خوندنش تاثیر مثبتی تو ذهن خواننده نسبت به این قضیه می گذاشت . جالب تر از اون این بود که از واژه ی هم/جنس/گرایی هم در مطلبش استفاده کرده بود ، کلمه ای که کمتر در مطالب فارسی این گونه به کار برده می شد .
این مجله 4 صفحه رو به مطلب دو/جنس/گونه گی و دو/جنسیتی و تفاوت اون ها اختصاص داده بود و در آخر از کسانی که به نوعی با این قضیه سر و کار دارن خواسته بود که با مجله در ارتباط باشند تا بتونن با همکاری هم ، حقیقت و درستیه این قضیه رو برای خوانندگان ملموس تر بکنند .
خیلی خوشحالم از اینکه این قضیه کم کم در جامعه ی ما هم داره صورت خودش رو نشون می ده و به نوعی مردم جامعه هم با این قضیه دارن آشنا می شن .
به امید اون روزی که پرده ی نا آگاهی از روی این گونه مسائل کنار زده بشه . به امید جامعه ای آگاه .


*******


اعتراف

می خوام اعتراف کنم
دوسِت نداشتم ای کاش
تو دیگه پای من نسوز
به فکر ِ زندگیت باش
اون همه سرخوردگی و گریه های شبونه
فقط یه مشت خاطره س ، که یاد تو بمونه
نه من نه تو ، نه این دل ِ دیوونه
تا کی خراب هم بشیم ، این عاشقی جنونه
نه من نه تو ، نه بغض پشت دیوار
دوباره دستامو بگیر برای آخرین بار
برای آخرین بار
برای آخرین بار

مثل ِ دل ِ خراب من ، به سربه راهی خو کن
برای مرد عاشقت ، مرگشو آرزو کن
یه روز یه عاشقی اومد با روزگار بجنگه
یه دنیا دشمنش شدن که عاشقی یه ننگه

شعری از سروده ها ی " افشین سیاهپوش "

Saturday, November 03, 2007

(1 + 12) هر چی که بود ، پای خودم

تا چند سال پیش فکر می کردم آدمی نیستم که کسی از من خوشش بیاد . گوشه گیر بودم و زیاد سعی نمی کردم با بقیه قاطی بشم تا این که ... تا این که گذشت زمان ، هم منو و هم دیدی که نسبت به خودم داشتم رو عوض کرد . سعی کردم تا می تونم وارد گروه های مختلف اجتماعی بشم ، ارتباطم با دنیای اطرافم رو زیاد کنم و ... و مهمتر از همه این که اون آدم سابق نباشم .
بعضی وقت ها خیلی دیگه تعجب می کنم از این که هر کسی منو می بینه ، ازم خوشش میاد . به قول دوستام آدمی هستم که همه دوست دارن باهاش باشن . چه دختر ، چه پسر .
نمی دونم این جور بودن ، خوبه یا بده . ولی تنها حسی که بهم دست میده اینه که از دست خودم ناراحت می شم . از این که بقیه از من خوششون میاد ولی من نمی تونم کسی رو اون طور که می خوام دوست داشته باشم و عاشق بشم .
تو این دو سال ، دوستای خیلی خوبی پیدا کردم . دوستایی که رو دوستیشون می شه حساب کرد . هر چند تعدادشون خیلی کمه ، ولی ترجیح دادم که وقت آزادم رو تنها با همین دوستای خوبم بگذرونم . کسایی که جز دوستی ، از هم انتظار دیگه ای نداریم و برای این دوستی ارزش و احترام زیادی قائلیم .
دوستام خیلی وقته که به من میگن چرا تنهایی ، چرا کسی رو پیدا نمی کنی که باهاش باشی ؟ چرا ...
جواب همه ی این سوال ها رو می دونم . همش به خودم بر می گرده . نمی دونم چرا ... ولی احساس می کنم که نمی تونم عاشق بشم . تو این مدت ، با آدم هایی آشنا شدم که شاید آرزوی خیلی ها ، بودن با اونا بود . ولی من نتونستم . نتونستم حتی برای یه لحظه عاشق بشم و این منو خیلی ناراحت می کنه ، این که چرا با چنین آدم هایی که شخصیت عالی ای دارن ، نمی تونم ارتباط حسی برقرار کنم ؟
چرا اون تاپ تاپ هایی که دلم باید پیدا کنه ، اتفاق نمی افته ؟
چرا باید بعد از این همه مدت هنوز تنها باشم ؟
چرا ... ؟
و برای همین با همشون فقط یه دوستیه ساده بر قرار کردم .
ولی هنوز هم معتقدم که نباید به خاطر در اومدن از تنهایی ، با هر کسی همراه بشم . فقط با کسی باید باشم که ارزش هامون مثل هم باشه . مثل هم باشیم .
واسه همین ، خیلی وقته که ترجیح دادم تنها باشم . تنها باشم و دنبال داشتن یه همراه نباشم ، یعنی این مسئله رو به زمان واگذار کردم . این جوری راحت ترم .
اما ...
اما هنوز امیدوارم . امیدوار به آینده.


*******


هر کی اومد تو زندگیم ، می بردمش تا آسمون
چند روز می شد رفیق راه ، فردا واسم بلای جون
نمیشه قلب عاشقو به دست هر کسی سپرد
نمی دونم بد می آورد ، یا چوب سادگیشو خورد

هر چی که به سرم اومد تقصیر هیچ کسی نبود
هر چی که بود پای خودم ، تو قصه هام کسی نبود
هیچ کسی عاشقم نشد ، هیشکی سراغم نیومد
جواب ِ کار ِ خودمه ، هر چی بلا سرم اومد

تقصیر هیچ کسی نبود ، هر چی که بود به پای من
فقط تو بعد از این نیا ، میون لحظه های من
رفاقتت مال خودت ، منت نذار رو سر من
این قصه ها تموم شده ، دیگه نیا دور و ورم